جدول جو
جدول جو

معنی فرو شستن - جستجوی لغت در جدول جو

فرو شستن
شستن، پاک کردن
تصویری از فرو شستن
تصویر فرو شستن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرو بستن
تصویر فرو بستن
بستن، کنایه از پیچیده و دشوار شدن، برای مثال به حاجتی که روی تازه روی وخندان رو / فرونبندد کار گشاده پیشانی (سعدی - ۱۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو نشستن
تصویر فرو نشستن
آرام شدن، تسکین یافتن درد و مانند آن
کاسته شدن از چیزی و از بین رفتن آن
پایین رفتن، فرو رفتن، داخل شدن در چیزی
خاموش شدن
نشستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرو بستن
تصویر گرو بستن
شرط بستن بر سر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرا بستن
تصویر فرا بستن
بستن، محکم بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو جستن
تصویر فرو جستن
جستن، جهیدن، به پایین جستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو کشتن
تصویر فرو کشتن
خاموش کردن آتش یا چراغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
فروشدن، پایین رفتن، درون چیزی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(دِ دُ دَ)
خاموش شدن آتش و هر چیزی که شعله دارد انطفاء: تو آن مشعلۀ دولتی از برای امیرالمؤمنین که فرونمی نشیند. (تاریخ بیهقی) ، آرام شدن و فروکش کردن فتنه و جز آن:
شور جهان بحشمت خواجه فرونشست
در هر دلی نشاط بیفزود و غم بکاست.
فرخی.
میخواهم که همه را بردارم تا این فتنه وفساد فرونشیند. (فارسنامۀ ابن بلخی).
آتش که تو میکنی محال است
کاین دیگ فرونشیند از جوش.
سعدی.
، برجای خود قرار گرفتن. مقابل فراایستادن: بباید گفت تا رعیت آهسته فرونشیند و هر گروهی بجای خویش باشند. (تاریخ بیهقی) ، پایین رفتن و خوابیدن آماس، موج دریا و جز آن، ته نشین شدن و درد گشتن. (ناظم الاطباء) ، نشستن:
مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمد
فرونشستم و بگریستم بزاری زار.
فرخی.
گفتم که ساعتی به بر من فرونشین
گفتا که باد سرد زمانی فرونشان.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
شستن و پاکیزه کردن:
چو کرد او کلیزه پر از آب جوی
به آب کلیزه فروشست روی.
منطقی رازی.
- دست فروشستن، دست شستن. صرف نظر کردن. چشم پوشیدن:
غرور جوانی چو از سر نشست
ز گستاخ کاری فروشوی دست.
نظامی.
مکن با فرومایه مردم نشست
چو کردی ز هیبت فروشوی دست.
سعدی.
چو در کیلۀ جو امانت شکست
از انبار گندم فروشوی دست.
سعدی.
پسر کو میان قلندر نشست
پدر گو ز خیرش فروشوی دست.
سعدی.
، زدودن و پاک کردن:
آن کو ز دل خلق فروشست بمردی
نام پدر بهمن و نام پسر زال.
فرخی.
مرا از داغ هجران زرد شد روی
به می زردی روی من فروشوی.
فخرالدین اسعد.
فروشست خور تختۀ لاجورد
بسیمین نقطها بزد آب زرد.
اسدی.
گرد از دل سیاه فروشوید
حج و نماز و روزۀ پیوسته.
ناصرخسرو.
منقش جامه هاشان را کشان پوشید فروردین
فروشست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش.
ناصرخسرو.
هوا را بسیماب صبح خجسته
فروشسته زنگار از طرف خاور.
ناصرخسرو.
ز دیوان فروشست عنوان گنج
که نامش برآمد به دیوان رنج.
نظامی.
جهاندار فرمود کآن زادمرد
فروشوید از دامن خویش گرد.
نظامی.
خردمند شه گفت کای ساده مرد
چنین دان و از دل فروشوی گرد.
نظامی.
گر طبیبی را رسد زینسان جنون
دفتر طب را فروشوید به خون.
مولوی.
الا ای ترک آتش روی ساقی
به آب باده عقل از من فروشوی.
سعدی.
کنیت سعدی فروشستم ز دیوان وجود
پس قدم در حضرت بیچون مولایی زدم.
سعدی.
، تلف نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به شستن شود
لغت نامه دهخدا
پایین گذاشتن بر زمین نهادن، آویزان کردن، پایین افتادن، سست گشتن، آویزان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرو بستن
تصویر گرو بستن
شرط بستن بر سر چیزی رهن نهادن گرو نهادن: (امام) گفت (یعقوب بن اسحاق کندی را) : بر پاره کاغذ چیزی نویسم اگر تو بیرون آری که چه نبشتم ترا مسلم دارم پس گرو بستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروگسستن
تصویر فروگسستن
قطع شدن، از هم گسستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرانشستن
تصویر فرانشستن
نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
بزیر رفتن پایین رفتن، غوطه ور شدن، نفوذ کردن داخل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو کشتن
تصویر فرو کشتن
خاموش کردن (آتش و چراغ) اطفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا بستن
تصویر فرا بستن
با دقت بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو بستن
تصویر فرو بستن
بستن مسدود کردن، مضبوط کردن، یا فرو بستن چشم بستن چشم، طمع بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو جستن
تصویر فرو جستن
پایین جستن پایین آمدن، جستن جهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پایین نشستن، ته نشین شدن، کم شدن حرارت، خاموش شدن، کم شدن حدت چیزی، آرام شدن تسکین یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروشستن
تصویر فروشستن
شستن بشستن، محو کردن پاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو نشستن
تصویر فرو نشستن
((~. نِ شَ تَ))
پایین نشستن، ته نشین شدن، از شدت چیزی کم شدن، خاموش شدن، آرام شدن، تسکین یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو کشتن
تصویر فرو کشتن
((~. کُ تَ))
خاموش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرو بستن
تصویر گرو بستن
((~. بَ تَ))
شرط بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروشستن
تصویر فروشستن
شستن، محو کردن، پاک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو کاستن
تصویر فرو کاستن
تنزل دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
Indulge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
se livrer, enfoncer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
se entregar, amolgar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
потворствовать , вмятина
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
sich hingeben, eindrücken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
oddać się, wgniecenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
впадати в розкіш , вмятина
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
consentir, abollar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
indulgere, ammaccare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی